۱۳۸۹ آذر ۲۰, شنبه

طفلان حضرت زینب(س)

دید چشمش همه جا در دل دشتی که فرا روی نگاهش،
پر خون بود نگاهش پر خون بود و به هرگوشه از آن پیکر صد پاره یاری به زمین مانده و آلاله­ای بالای سرش رسته و بشکفته
خودش بر سر هر نعش طبیبی شده از تکیه­گه و مرحم غم­های غریبی،
چقدر زود همه پر زده و رفته از اینجا، و می­دید در آن سوی سپاهی که پی غارت آنها است،
و این سوی برادر همه هستی خود را، که چه تنها و بی یار در این معرکه خنجر و دشنه و چه تشنه
پی دیدار محیای شهادت شده در این دل غربت،
شده معنای قیامت، همه تن شور ملاقات، در این لحظه میقات،
مگر مرده­ام اینجا که در این دشت  برادر رود و زنده بمانم تک و تنها؟
گفت: با دار و ندارش، دو گل سرخ بهارش، دو ستاره، دو قمر نه که دو خورشید، همه صبر و قرارش دو جگر گوشه خود،
تا که بیایید و بپوشید لباسی که به اندام شما دوخته­ام، تا که به تن کرده کفن، کرده مگر پیشکش دایی­تان، روی تماشایی­تان، گردد اگر دست ردی زد به شما، دامنش آرید به کف زود بگویید: تو را خاطر این خواهرتان، خواهر پژمرده­تان
و اگر بار دگر دست ردی زد به روی سینه­تان زود بگویید: همین راز، همین سر مگو را به تزرع، که تو را خاطر آن مادر از غصه کمان، مادر معصومه، جوان، مظهر پاکی، به پر چادر خاکی و بدانید شهادت به یقین قسمت­تان می­شود اینجا دل صحرا!
گفت، با شاه به صد آه، همین است، همین است، همین تحفه ناقابل این خواهر خونین دل، شرمنده، بده رخست­شان تا که بگردند گرد سرتان
شده قربانیه قنداق علی­اصغرتان
مثل علی­اکبرتان
کشته لبهای ترک خورده­تان
اشک زده حلقه به چشمان برادر ز جگر آه برآورد و حرم یکسره افروخت
و فرمود: که من داغ جوان دیده­ام، افتاده­ام از پای،
ببین شانه من را که چه سرخ است ز خون بدنش! 
آه مرا کشت علی!
وای مبادا، که تو این داغ ببینی و نشینی و چو من پیر شوی!
لیک دو جانباز سر راز گشودند و گرفتند برات از کف ارباب دو دنیا
در آن دشت، در آن جنگ، چه مردانه چه جانانه دویدند و چه­سان تیغ کشیدند،
ولی در دل آن حلقه، به صد سنگ به صد تیر به صد دشنه و شمشیر، نفس بر لبشان ماند و فتادند،
چو یک بسمل و شد شانه سر گیسوی آنها به لب خنجر قاتل، به روی سینه صحرا و یک بار دگر تشنه لبی خسته و نالان دل سوزان خجل از پهنه میدان به سر دوش کشد نعش غزالان حرم را،
دو گل تازه جوان را ولی این بار نیامد، پی دلداری او تکیه­گه و مرحم او، از حرم و خیمه خود
آه چرا؟ آه کجا ماند مگر مادرشان؟
آه سرانجام در آن شام، دو چشمان تر و خسته زینب(س) به سر نیزه دو سر دید دو آرامش خود را و دو دلداده زهرا(س) ...

۲ نظر:

  1. بیابانی سراسر نیزه و تو...
    دلم می رفت با هر نیزه و تو...
    سفر کردیم با هم عمه زینب!
    من و داغ و سر بر نیزه و تو...


    امان از دل زینب...:(

    التماس دعا

    پاسخحذف
  2. چقدر سنگین و چقدر سنگین است بار رسالتی عظیم بر دوش!!!

    السلام علیک یا زینب کبری(س)

    پاسخحذف