۱۳۸۹ آذر ۶, شنبه

در جستجوی پدر

دلتنگ غروبي خفه بيرون زدم از در/ در مشت گرفته مچ دست پسرم را

يا رب به چه سنگي زنم از دست غريبي/ اين کله پوک و سر و مغز پکرم را

هم در وطنم بار غريبي به سر و دوش/   کوهي است که خواهد بشکاند کمرم را

من مرغ خوش آواز و همه عمر به پرواز /  چون شد که شکستند چنين بال و پرم را

رفتم که بکوي پدر و مسکن و مالوف /  تسکين دهم آلام دل جان بسرم را

گفتم بسر راه همان خانه و مکتب /  تکرار کنم درس سنين صغرم را

گر خود نتوانست زدودن غمم ازدل /  زان منظره باري بنوازد نظرم را

کانون پدر جويم و گهواره مادر  /  کانون هنر جويم و مهد هنرم را

تا قصه رويين تني و تير پراني است  /   از قلعه سيمرغ ستانم سپرم را

با ياد طفوليت و نشخوار جواني   /   مي­رفتم و مشغول جويدن جگرم را

پيچيدم از آن کوچه مانوس که درکام  /   باز آورد آن لذت شير و شکرم را

افسوس که کانون پدر نيز فروکشت  /  از آتش دل باقي برق و شررم را

چون بقعه اموات فضايي همه خاموش /   اخطار کنان منزل خوف و خطرم را

درها همه بسته است و به­رخ گردنشسته  /  يعني نزني در که نيابي اثرم را

در گرد و غبار سر آن کوي نخواندم  /  جز سرزنش عمر هبا و هدرم را

مهدي که نه پاس پدرم داشته زين پيش  / کي پاس مرا دارد و زين پس پسرم را

اي داد که از آن همه يار و سر و همسر  /  يک در نگشايد که بپرسد خبرم را

يک بچه همسايه نديدم به سرکوي   /   تا شرح دهم قصه سير و سفرم را

اشکم به­رخ از ديده روان بود وليکن  / پنهان که نبيند پسرم چشم ترم را

مي­خواستم اين شيب و شبابم بستانند  / طفليم دهند و سر پر شور و شرم را

چشم خردم را ببرند و به من آرند  /  چشم صغرم را و نقوش و صورم را

کم­کم همه را در نظر آوردم و ناگاه  /   ارواح گرفتند همه دور و برم را

گويي پي ديدار عزيزان بگشودند  /  هم چشم دل کورم و هم گوش کرم را

يکجا همه گمشدگان يافته بودم  /  از جمله حبيب و رفقاي دگرم را

اين خنده وصلش به­لب آن گريه هجران / اين يک سفرم پرسد و آن يک حضرم را

اين ورد شبم خواهد و ناليدن شبگير /  وآن زمزمه صبح و دعاي سحرم را

تا خود به تقلا به­در خانه کشاندم / بستند به صد دايره راه گذرم را

يکباره قرار از کف من رفت و نهادم / بر سينه ديوار در خانه سرم را

صوت پدرم بود که مي­گفت چه کردي؟/ در غيبت من عائله در بدرم را

حرفم به­زبان بود ولي سکسکه نگذاشت/ تا باز دهم شرح قضا و قدرم را

في الجمله شدم ملتمس از در به­دعايي/ کز حق طلبد فرصت صبر و ظفرم را

اشکم بطواف حرم کعبه چنان گرم / کز دل بزدود آنهمه زنگ و کدرم را

ناگه پسرم گفت چه مي­خواهي از اين در/ گفتم پسرم بوي صفاي پدرم را

                                                                          
                                                                                 استاد شهریار



       "پدرم تولدت مبارک"

۱ نظر: